خون آشام عزیز (62)
بهش رحم نمی کردم و به حال مرگ زدمش. یهو زد زیر خنده..
خفاش: تو خیلی احمقی..حالا نوبت منه
بهم حمله ور شد یه ضربه ای بهم زد که نمیتونستم مهارش کنم برا همین پرت شدم یه طرف دیگه...
خفاش : ببین بچه جون با بد کسی در افتادی اصلا میدونی من کیم؟.. آره من رئیس باند مواد مخدر بودم.. البته قبل اینکه زندگیم نابود بشه
جونگکوک :(بهش میخنده) به کتفم که کی هستی.. تو با بد کسی در افتادی.. اصلا میدونی من کیم؟..
خفاش : چیه میخوای بگی پسر رئیس جمهوری؟. یا رئیس مافیا..
جونگکوک : وارث چهارم بزرگ ترین شرکت بین المللی کره..پسر رئیس جئون..
خفاش : تو گفتی من باور کردم چرت نگو..
جونگکوک : باور نمیکنی؟.. میدونی اگه من آسیب ببینم و جئون بفهمه چه بلایی سرت میاره؟..خوب میدونی چون کوسه زیر دستش بوده.. فک کن برم بگم کار تو بوده با قمه سرتو میزنه...
خفاش : لعنتی امکان نداره.. دست شما هیچ وقت به من نمیرسه گود بای.. (فرار میکنه)..
بعد از یه مبارزه ی طولانی رفتم دنبال تهیونگ. تهیونگ به شدت ترسیده بود. وقتی رفتم پیشش تا منو دید بغلم کرد..
تهیونگ : جونگکوکاا.. سالمی چیزیت نشده؟!..
جونگکوک : من خوبم تو خوبی زخمی نشدی؟!
تهیونگ : من خوبم فقط یکم ترسیدم.. جونگکوک از سرت خون میاد..
جونگکوک : طوری نیست.. (سرش گیج میره).. خوبم.
تهیونگ : اصلا خوب نیستی باید بریم درمانگاه..
جونگکوک : خوبم فقط بریم خونه..
توی راه هی سرم کیج میرفت جلو چشمم سیاهی میرفت یهو افتادم زمین و بیهوش شدم. چشممو باز کردم توی بیمارستان بودم. شب بود چراغ های بیمارستان خاموش بود. یونگی پیشم بود. خواب بود. نمیدونستم چقدر خواب بودم. احساس گشنگی داشتم یهو در اتاق باز شد. تهیونگ بود انگار اصلا نخوابیده بود چشماش به زور باز بود منو دید دوید سمتم و پرید بغلم...
تهیونگ : خیلی عوضی ای.. (گریه میکنه)
جونگکوک : چیزی نیست من خوبه خوبم.. گریه نکن زشت میشی..
تهیونگ : سه روز تموم خواب بودی.. بعد میگی چیزی نیست؟!..دیگه فک کردم از دست رفتی..
جونگکوک : ببخشید نگرانت کردم..
یونگی : شما دو تا دارین چه غلطی میکنین؟!.. تهیونگ چرا روی تخت جونگکوکی؟..
تهیونگ : خب چیزه... فقط ذوق کردم دوستم بیدار شده.. منظوری نداشتم..
یونگی : شما دوتا مشکوکین...باهم قرار میزارین؟
جونگکوک : زده به سرت!.. روانی..
یونگی : از من گفته بود..
تهیونگ : بزار بهش بگم.. آره منو جونگکوک همو دوست داریم.. ازت خواهش دارم به کسی نگی...
یونگی : خب چیکار کنم شما دوتا همو دوست دارین انقدر ضایع هم نباشید.. جونگکوک خوشحالم یکی رو پیدا کردی بهش عشق بورزی.. تنهاتون میزارم.. (میره بیرون.)
تهیونگ : شوگا خیلی بیخیاله چه داداشی داری..
جونگکوک : گشنمه..
تهیونگ : چی میخوری.. همه چیز برات خریدم..
جونگکوک : خوراکی من روبه رومه من طعم های جدید رو دوست دارم..
تهیونگ : منظورتو نگرفتم.. ( منظورشوگرفته به روی خودش نمیاره)
جونگکوک : میتونم بهت نزدیک بشم؟.. اصلا چرا باید برای چیزی که مال خودمه اجازه بگیرم!؟.(نزدیکش میشه)..
تهیونگ : میخوای چیکار کنی؟..
جونگکوک : کاری که همیشه دلم میخواست ولی نمیتونستم..
نزدیکش شدم و شروع به مکیدن لبش کردم. شوکه شده بود به شدت سرخ شده بود. از خوراکیم لذت میبردم. یهو تهیونگ هلم داد...
تهیونگ : اگه کسی میدید نمیبخشیدمت..
جونگکوک : بهترین خوراکی عمرمو خوردم.. از خون هم بهتر بود..
تهیونگ : چی میگی برا خودت من الان عصبانی ام..
جونگکوک : باید اجازه میگرفتم.. ببینم تو خجالت کشیدی؟ آخه مثل گوجه سرخ شدی..
تهیونگ : من خوبه خوبم.. احمق.. اصلا من میرم..
جونگکوک : یاا تهیونگا.. عذر میخوام..برگرد.. تهیونگاا..
اولین بوسمو از لب تهیونگ گرفتم. تو اتاق تنها بودم خواستم از تخت بلند بشم اما افتادم زمین. پای راستم درد گرفت توی کچ بود. شوگا وارد شد..
یونگی : داری چیکار میکنی... با این پا کا نمیتونی راه بری بچه.. (کمکش میکنه بلند شه و روی تختش بشینه)..
جونگکوک : من چرا این همه آسیب دیدم؟ آلات باید خوب باشم..
یونگی : پای راستت به شدت شکسته سرت هم ضربه دیده. باید بیشتر مواظب باشی..
جونگکوک : یونگی.. من چم شده..
یونگی : آروم باش.. قدرتات کم کم دارن از بین میرن..
جونگکوک : یعنی چی چرا باید اینجوری بشه.. چرا باید باید از بین بره..
یونگی : وقتی یه خون آشام مدت زیادی خون نخوره اول قدرتش و زورشو از دست میده اگه به داد خودش نرسه به مرور زمان باعث مرگشم میشه.. مواظب باش تو الان خیلی نیاز به خون داری.. سعی کن خون گیر بیاری..
جونگکوک : پس دلیلش اینه.. میشه یه لطفی کنی؟. برام خون بیار.. شراب خون..
یونگی : اینو یادم رفت.. خونی که میخوری باید تازه باشه..
جونگکوک : برام گیر بیار..
(از زبون یونگی)
دکتر اومد سمتم و ازم خواست باهاش برم..
خفاش: تو خیلی احمقی..حالا نوبت منه
بهم حمله ور شد یه ضربه ای بهم زد که نمیتونستم مهارش کنم برا همین پرت شدم یه طرف دیگه...
خفاش : ببین بچه جون با بد کسی در افتادی اصلا میدونی من کیم؟.. آره من رئیس باند مواد مخدر بودم.. البته قبل اینکه زندگیم نابود بشه
جونگکوک :(بهش میخنده) به کتفم که کی هستی.. تو با بد کسی در افتادی.. اصلا میدونی من کیم؟..
خفاش : چیه میخوای بگی پسر رئیس جمهوری؟. یا رئیس مافیا..
جونگکوک : وارث چهارم بزرگ ترین شرکت بین المللی کره..پسر رئیس جئون..
خفاش : تو گفتی من باور کردم چرت نگو..
جونگکوک : باور نمیکنی؟.. میدونی اگه من آسیب ببینم و جئون بفهمه چه بلایی سرت میاره؟..خوب میدونی چون کوسه زیر دستش بوده.. فک کن برم بگم کار تو بوده با قمه سرتو میزنه...
خفاش : لعنتی امکان نداره.. دست شما هیچ وقت به من نمیرسه گود بای.. (فرار میکنه)..
بعد از یه مبارزه ی طولانی رفتم دنبال تهیونگ. تهیونگ به شدت ترسیده بود. وقتی رفتم پیشش تا منو دید بغلم کرد..
تهیونگ : جونگکوکاا.. سالمی چیزیت نشده؟!..
جونگکوک : من خوبم تو خوبی زخمی نشدی؟!
تهیونگ : من خوبم فقط یکم ترسیدم.. جونگکوک از سرت خون میاد..
جونگکوک : طوری نیست.. (سرش گیج میره).. خوبم.
تهیونگ : اصلا خوب نیستی باید بریم درمانگاه..
جونگکوک : خوبم فقط بریم خونه..
توی راه هی سرم کیج میرفت جلو چشمم سیاهی میرفت یهو افتادم زمین و بیهوش شدم. چشممو باز کردم توی بیمارستان بودم. شب بود چراغ های بیمارستان خاموش بود. یونگی پیشم بود. خواب بود. نمیدونستم چقدر خواب بودم. احساس گشنگی داشتم یهو در اتاق باز شد. تهیونگ بود انگار اصلا نخوابیده بود چشماش به زور باز بود منو دید دوید سمتم و پرید بغلم...
تهیونگ : خیلی عوضی ای.. (گریه میکنه)
جونگکوک : چیزی نیست من خوبه خوبم.. گریه نکن زشت میشی..
تهیونگ : سه روز تموم خواب بودی.. بعد میگی چیزی نیست؟!..دیگه فک کردم از دست رفتی..
جونگکوک : ببخشید نگرانت کردم..
یونگی : شما دو تا دارین چه غلطی میکنین؟!.. تهیونگ چرا روی تخت جونگکوکی؟..
تهیونگ : خب چیزه... فقط ذوق کردم دوستم بیدار شده.. منظوری نداشتم..
یونگی : شما دوتا مشکوکین...باهم قرار میزارین؟
جونگکوک : زده به سرت!.. روانی..
یونگی : از من گفته بود..
تهیونگ : بزار بهش بگم.. آره منو جونگکوک همو دوست داریم.. ازت خواهش دارم به کسی نگی...
یونگی : خب چیکار کنم شما دوتا همو دوست دارین انقدر ضایع هم نباشید.. جونگکوک خوشحالم یکی رو پیدا کردی بهش عشق بورزی.. تنهاتون میزارم.. (میره بیرون.)
تهیونگ : شوگا خیلی بیخیاله چه داداشی داری..
جونگکوک : گشنمه..
تهیونگ : چی میخوری.. همه چیز برات خریدم..
جونگکوک : خوراکی من روبه رومه من طعم های جدید رو دوست دارم..
تهیونگ : منظورتو نگرفتم.. ( منظورشوگرفته به روی خودش نمیاره)
جونگکوک : میتونم بهت نزدیک بشم؟.. اصلا چرا باید برای چیزی که مال خودمه اجازه بگیرم!؟.(نزدیکش میشه)..
تهیونگ : میخوای چیکار کنی؟..
جونگکوک : کاری که همیشه دلم میخواست ولی نمیتونستم..
نزدیکش شدم و شروع به مکیدن لبش کردم. شوکه شده بود به شدت سرخ شده بود. از خوراکیم لذت میبردم. یهو تهیونگ هلم داد...
تهیونگ : اگه کسی میدید نمیبخشیدمت..
جونگکوک : بهترین خوراکی عمرمو خوردم.. از خون هم بهتر بود..
تهیونگ : چی میگی برا خودت من الان عصبانی ام..
جونگکوک : باید اجازه میگرفتم.. ببینم تو خجالت کشیدی؟ آخه مثل گوجه سرخ شدی..
تهیونگ : من خوبه خوبم.. احمق.. اصلا من میرم..
جونگکوک : یاا تهیونگا.. عذر میخوام..برگرد.. تهیونگاا..
اولین بوسمو از لب تهیونگ گرفتم. تو اتاق تنها بودم خواستم از تخت بلند بشم اما افتادم زمین. پای راستم درد گرفت توی کچ بود. شوگا وارد شد..
یونگی : داری چیکار میکنی... با این پا کا نمیتونی راه بری بچه.. (کمکش میکنه بلند شه و روی تختش بشینه)..
جونگکوک : من چرا این همه آسیب دیدم؟ آلات باید خوب باشم..
یونگی : پای راستت به شدت شکسته سرت هم ضربه دیده. باید بیشتر مواظب باشی..
جونگکوک : یونگی.. من چم شده..
یونگی : آروم باش.. قدرتات کم کم دارن از بین میرن..
جونگکوک : یعنی چی چرا باید اینجوری بشه.. چرا باید باید از بین بره..
یونگی : وقتی یه خون آشام مدت زیادی خون نخوره اول قدرتش و زورشو از دست میده اگه به داد خودش نرسه به مرور زمان باعث مرگشم میشه.. مواظب باش تو الان خیلی نیاز به خون داری.. سعی کن خون گیر بیاری..
جونگکوک : پس دلیلش اینه.. میشه یه لطفی کنی؟. برام خون بیار.. شراب خون..
یونگی : اینو یادم رفت.. خونی که میخوری باید تازه باشه..
جونگکوک : برام گیر بیار..
(از زبون یونگی)
دکتر اومد سمتم و ازم خواست باهاش برم..
- ۲۳.۴k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط